روایت، سرّ مگوی موسی‌بن‌جعفر با یکی از اصحاب است که دارد از «علی»‌ش تعریف می‌کند و می‌گوید: «امامت پس از من با پسرم علی الرضا است که هم‌اسمِ دو علی است. یکی علی‌بن‌ابی‌طالب و دیگری علی‌بن‌الحسین. فهم و حلم و محبّت ِ اولین علی به او نیز داده شده و محنت و مصیبت و صبرِ دومی هم برای او مقدّر شده.»

خیلی دوست داشتم چیزی از این شباهت بفهمم و از این مقایسه درکی پیدا کنم تا یک روز که داشتم «عیون اخبار الرضا» ی شیخ صدوق را ورق می‌زدم، راوی این حدیث شروع کرد برایم روضه خواندن:

[در زمان حضرت رضا شورش‌های علویان همه جا را فرا گرفته بود و حتی زید بن موسی الکاظم خانه‌های بنی عباس در بصره را به آتش کشیده بود و محمدبن جعفرالصادق هم در مدینه، علَم قیام برافراشته بود. علی بن موسی الرضا با هر دو مخالف بود اما وقتی سپاهیان بنی‌العباس بر این قیام‌ها غلبه کردند،] دستور گرفتند تا به مدینه بروند و به خانه‏هاى آل ابى طالب حمله کنند و زنان آنان را غارت نمایند و حتّى براى هر زن بیش از یک پوشش باقى نگذارند. پس سواران عباسی به خانه‌ی حضرت رضا حمله بردند. ابالحسن تمامی زنان را به یکى از اتاق‌هاى خانه برد و خود جلوی در ایستاد. فرمانده‌ی عباسی گفت: «راهی نیست. باید وارد خانه شوم و اموال زنان را غارت کنم.» حضرت فرمود: «من خود، اموال آنان را می‌گیرم و قسم می‌خورم که هیچ مالی نباشد مگر آن که از آنان بستانم.» علی بن موسی پیوسته قسم یاد می‌کرد تا فرمانده‌ی عباسی پذیرفت. آنگاه ابالحسن وارد اتاق شد و تمامی گوشواره‌ها و خلخال‌ها و لباس‌های آنان را گرفت...

البته روایت خیلی خلاصه است. مثلا نگفته وقتی حضرت رضا خم شده بوده و داشته خلخال‌ها را از پاها جدا می‌کرده، مخدّرات چه حالی داشتند؟ مثلا اشک می‌ریختند و لب می‌گزیدند و سعی می‌کردند اباالحسن را از روی زمین بلند کنند و خودشان خلخال‌ها را دربیاورند؟ یا بعضی‌‌های‌شان معجر را کنار می‌زدند تا خودِ حضرت گوشواره‌های‌شان را در بیاورد و دست امام به صورتشان بخورد و در آن معرکه، با گرمای دست علی بن موسی کمی آرام بگیرند؟ فاطمه‌ی معصومه وقتی در آن اتاق دربسته ایستاده بوده و صدای قسم‌های حضرت را از پشت در می‌شنیده، چه وضعی داشته؟ ذکر مصیبت عمه‌اش زینب را زمزمه می‌کرده تا به یاد صبر امّ‌المصائب آرام بگیرد؟ یا با خودش می‌گفته: «باز خوب است که ما داخل یک خانه هستیم؛ در و دیوار دور و برِ مان را گرفته. خیمه‌های جدّم حسین که در و پیکر نداشته! علی‌بن‌الحسین که با آن حالش نمی‌توانسته با سپاه عمر سعد صحبت کند و آنها را قسم دهد! اگر هم می‌خواسته حرف بزند که کسی گوشش بدهکار نبوده! این سردار عباسی که به اندازه‌ی یاران شمر، شقی و خبیث نیست ...»
حالا درست است که این روایت، مجمل و خلاصه و سربسته است؛ ولی انگار تشابه بین علی‌بن‌موسی با علی‌بن‌الحسین را خیلی خوب توضیح می‌دهد و نشان می‌دهد که چقدر محنت‌ها و مصیبت‌های این دو امام، شبیه هم است.

ـ حتی اگر از آن سپاه سی‌هزارنفری، فقط ده درصد به سوی خیمه‌ها حرکت کرده باشند، یعنی چند زن و بچّه در برابر سه هزار حرامی قرار گرفته‌اند. همان‌وقت بوده که زینب به تنها پناهگاهش پناه برده و به سید الساجدین گفته: «چه کنیم پسر برادرم؟» و علی‌بن‌الحسین که سیطره بر تمام کائنات را از پدرش به ارث برده، بعد از این‌که به دور و برش نگاه کرده و هیچ سرپناه و هیچ سردار طرفداری پیدا نکرده، ناچار شده تا مهاری بر آتش‌فشان غیرتش بزند و بگوید: «فرار کنید ...»
انصافاً تفاوت این دو وضعیت با یکدیگر، خیلی زیادتر از شباهت‌شان است ... نه ... نشد ... انگار تشابه بین علی‌بن‌الحسین و علی‌بن‌موسی را خوب نفهمیدم ...