•  این جملات تکان دهنده را هم از مولایمان امیرالمؤمنین بشنویم:
  • و اعلَمُوا رَحِمَکُمُ الله أنَّکُمْ فِى زَمَان القائل فیه بالحَق قَلیلَ وَاللّسَانُ عَنِ الصدّق کلیل….
  • بدانید خدا شما را بیامرزد!
  • شما در زمانی زندگی می کنید که گوینده یا به حق در آن اندک و زبان از راستگویی کند و آدم حق جو خوار است و مردم آن بر نافرمانی خدا و رسول آماده شده اند و بر مماشات و سازگاری با هم برای پیروی از اهواء نفسانی یار و همراه گشته اند، جوانشان سرکش و پیرشان گنهکار، داناشان دو رو و سخنورشان چاپلوس است، کوچکشان به بزرگشان احترام نمی گذارد و توانگرشان از نیازمندشان دستگیری نمی نماید.
  • در حالات مرحوم شیخ جعفر شوشتری که از اوتاد زمان خود بوده است نوشته اند:
  • در شوشتر رسم این بوده ایام عید که می شد مسگرها درکوچه ها می گشتند و صدا میزدند قِدراً نُبَیّض دیگ سفید می کنیم
  •  مرحوم جناب شیخ در یکی از آن روزها همین که روی منبر وعظ نشست تاگفت اَیُها الناس قِدراً نُبَیّض ای مردم! ما هم دیگ سفید
  •  آورده اند این جمله چنان دل ها را تکان داد که صدای ضجّه و ناله از مجلسیان برخاست و مانند مادران بچه مرده می گریستند.
  •  آیا این جمله مگر چه داشت که مجلس را دگرگون ساخت و دلیها را سوزانید؟
  •  آری، این جمله از حلقوم یک مرد پاک نفس زندہ دل بیرون آمد و خفتگان را بیدار کرد و به مرده دالان حیات مجدّد بخشید.
  •  آنگاه گفت: من بین راه که مسجد می آمدم، چارپای بارکشی را دیدم که بار سنگینی بر دوشش بود و نفس زنان می رفت، من دلم به حال آن حیوان سوخت و همچنان به او نگاه می کردم تابه در خانه ای رسید و بار از دوشش برداشتند. 
  • آن حیوان نگاهی به من کرد و دید دلسوزانه به او نگاه می کنم به من گفت: ای شیخ! برو به بیچارگی خودت گریه کن!
  •  من که بارم را به منزل رساندم و راحت شدم، تو با این بار سنگین گناهان که بر دوش داری چه خاکی بر سر خواهی کرد؟!
  •  ای مردم!
  •  این الاغ وقتی به نهر آب می رسد و می بیند نمی تواند از آن عبور کند، می ایستد و قدم از قدم بر نمیدارد.
  •  امّا تو ای انسان! 
  • خود را بی پروا به آتش جهنم می افکنی آن چارپا خودش را به آب نمی زند، آیا تو خود را به آتش میزنی؟
  •  این جملات بسیار ساده را گوینده از دل پردرد می گفت و شنونده هم آن را با قلبی صاف می گرفت. 
  • آن دو سیم متناسب به هم میرسیدند و این دلهای بی غرض بی مرض جرقه می زدو روشنایی در فضای دلها پیدا می شد و حال توبه و بازگشت به سوی خدا در جانها به وجود می آمد، آقا امروز با این شرایطی که در زندگی کنونی ما به وجود آورده اند و آورده ایم چه عرض کنم که ناگفتنم بهتر است!
  •  به قول شاعر:
  •  مرا دردی است اندر دل اگر گویم زبان سوزد  وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد 
  • منبع:
  • نهج البلاغه یض خطبه233