روشن شده است تا به ابد عالم وجود
از سجده ی نماز شبت أیها الرّسول

تو می روی و در دل هر کوچه جاری اَست
عطر متانت و ادبت أیها الرّسول

آماده ی سفر شدی و با وصیتت
جانها اسیر تاب و تبت أیها الرّسول

گفتی رضای فاطمه شرط رضای توست
خشم خداست در غضبت أیها الرّسول

اما تو چشم بستی و یک شهر درد و داغ
شد سهم یاسِ جان به لبت أیها الرّسول

اجر رسالت تو ادا شد ولی چه زود
بی تو نصیب فاطمه شد چهره ای کبود