حالا این بچه زده است به دل خط مقدم هزاران دشمن و رجز میخواند که:

أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ ، سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ ، عَلِىٌّ وَ فاطِمَةُ والِداهُ ، فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظیر ، لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحى ، لَهُ غُرَّةٌ مِثْلُ بَدْر مُنیر

تصور کنید بچه یازده ساله اى را که پدرش تکه تکه شده و اینطور مردانه رجز میخواند و میجنگد و میگوید: فرمانده من حسین است، چه خوب فرمانده اى، مایه شادى قلب رسول خدا که بشیر و نذیر بود، پدر و مادرش على و فاطمه اند، نظیر این آدم کسى پیدا میشود؟ فرمانده من سیمایش چون آفتاب و پیشانى اش چون مهتاب است...

نام او و پدرش در زیارت ناحیه مقدسه آمده است که امام زمان خطاب به آن دو میفرمایند: سلام بر پدر و پسر 

دشمن سر این بچه را میبرد و پرت میکند جلوى خیمه ها ، مادرش خانمى است به نام بحریه، سر بچه اش را بر میدارد و حمله میکند به طرف نیروهاى دشمن و این سر را مثل سنگ پرت میکند به طرف سوارى از دشمن که او را از اسب به پایین میاندازد! میگوید مرا با سر پسرم میخواهید پشیمان کنید؟ که بگویم عجب اشتباهى کردم؟ بعد خود این خانم میرود و ستون یکى از خیمه ها را میکند و با آن به دشمن حمله میکند و میگوید شوهرم را کشتید، پسرم را زدید، حالا نوبت من است که جلوى چشمان حسین شهید شوم، شروع میکند به رجزخوانى که :

انی عجوز فی النساء ضعیفة ، خاویة بالیة نحیفة ،اضربکم بضربة عنیفه ، دون بنیفاطمة الشریفة

من زنى نحیف با بدنى فرسو ه ام ، اما با ضربتى محکم شما را خواهم زد ، من نحیفه هستم اما ضربه ام عنیفه است، من پیش چشم فرزندان فاطمه شریف خود را فدا خواهم کرد. 

این خانم دو نفر از نیروهاى دشمن را مجروح میکند و امام حسین شخصا جلوى او را میگیرند و به خیمه ها بر میگردانند...

"عاشورا از دو منظر"