چه کسی گفته اشک نشان ضعف است و آدم باید خودنگه‌دار باشد و قوی. محکم‌ترین خلایق خدا را که می‌بینم. همان‌ها که کوه در صلابت نگاه‌شان پنبه می‌شد. همان‌ها، کهنه گریه‌کن‌های عالم بودند. اصلن همین نوح! اسمش که از اول نوح نبوده. یک چیزی مثل عبدالغفار یا عبدالاعلی. حالا چرا اسمش عوض شده و در قرآن هم به همین نوح شناخته شده قصه‌ش مفصل است.

 فقط همین مقدار را عارض شم که این اسم و عنوان و افتخار محصول پانصد سال گریه ست. بله! پانصد سال اشک و آه و نوحه حاصلش شد که دیگر نوح صدایش کنند. تازه با این سابقه نامش جزء آن پنج گریه‌کن تاریخ بشر نیست. همان بکّاؤون خمسه که شرح اشک و گریه‌شان هزار کتابخانه لهوف ابن طاووس می‌شود.


بین این پیران ِ اشک به مشک، شعیب نبی را جور دیگری می‌خواهم. شرح زندگی و مقابله با مستکبرین زمانش بماند. قصه‌ی برخورد با موسای کلیم و چوپانی موسی برای شعیب و بعد دامادیش از آن قصه‌های پر رمز و راز انبیا ست. همیشه برایم سؤال بود که چطور می‌شود خدا یکی از بهترین بندگانش را می‌آورد و خادم و چوپان شعیب می‌کند. کتاب علل مرحوم صدوق روحی له الفدا را تورق می‌کردم تا به جواب رسیدم. روایت از نبی اکرم ص است که فرمود: شعیب از شدت حب و دوستی خدای رحمان گریه کرد تا نابینا شد. خدا هم نور چشمانش را برگرداند و دوباره شعیب کارش به اشک و گریه افتاد تا دوباره سوی چشمانش رفت و خدا هم دوباره چشمان از کار افتاده را روشنی بخشید. اما مگر شعیب این حال و اشک را مفت بدست آورده بود که حالا مفت بدهد برود. بار سوم هم همین قصه تکرار شد. ایندفعه دیگر خدا زیر گوش عزیز کرده‌ش زمزمه کرد. شعیب من! تا کی؟ کجا؟ و چرا؟ اگر از ترس آتش من است که خودم پناهت می‌دهم و اگر از شوق بهشت است که ارزانیت کردم.


حالا باب مغازله برای شعیب باز شده. الهی و سیدی گفتن‌هایی که مثل قند در دهان آب می‌شوند. واژه‌هایی که با عزیزم و حبیبم هم ترجمه نمی‌شود. غصه‌ی شعیب نه آتش عذاب است و نه خنکی جنّات تجری من تحتها الأنهار. آقای من و معبود من، قلبم گرفتار حب تو شده. یک جایی توی سویدای دلم آتش حب تو شعله می‌کشد. زبانه‌هایش هر چه دارم و ندارم را آب می‌کند و از گوشه‌ی چشمانم روی محاسنم می‌غلتاند. اینکه معنای حب شعیب به خدا چه هست و ربطش به دردانه‌های خدا که حب آنها حب خداست و من أحبّکم فقد احبّ الله در شأن‌شان نازل شده بماند. هر چه هست شعیب طاقت ندارد و صبرش تمام شده. بر می‌گردد و عارض می‌شود که من حالم همین است. انقدری گریه می‌کنم که مرا قبول کنی و ببینمت. کنارت بنشیم و مرا حبیب صدا کنی و من لبیک بگویم و دلم غنج برود. آیات لطف خدا نازل می‌شود. حالا که حال شعیب من اینست من هم کلیم خودم، همصحبت و همنشین خودم را خادم خانه‌ت می‌کنم. موسی بن عمران را می‌فرستم شبانی تو را بکند. این هم نشان من و آیه‌ام برای مهمان خودم. خوش آمدی شعیب!