اسحاق گوید: ابو هاشم جعفرى مى گوید: در حضور امام حسن عسکرى (ع) بودم، یک نفر از اهل یمن اجازه ورود طلبید، سپس به محضر آن حضرت آمد، دیدم مردى فربه، بلند قامت و تنومند است، هنگام ورود، به عنوان امامت بر امام حسن (ع) سلام کرد، امام حسن (ع) جواب سلام او را داد و به او فرمود: بنشین، او نزد من نشست، من پیش خود مى گفتم: اى کاش مى دانستم که این شخص کیست؟

امام حسن (ع) بى آنکه از او سؤال کند فرمود: این شخص، فرزند همان بانوى عرب است (یعنى حبابه والبیه) که سنگ کوچکى دارد و پدرانم با انگشتر خود آن را مهر کرده اند و اکنون آن را نزد من آورده تا من نیز آن را مهر کنم.

سپس امام حسن (ع) به آن مرد یمنى فرمود: آن سنگ کوچک را بده.

او سنگ کوچکى را بیرون آورد که یک طرف آن صاف بود، امام حسن (ع) آن را گرفت و انگشتر خود را بر آن زد، که جاى انگشتر بر آن سنگ نقش ‍ بست، گوئى اکنون نقش آن انگشتر که "الحسن بن علی" بود در برابر چشمم مى باشد.

ابو هاشم مى گوید: من به آن مرد یمنى گفتم: تا کنون آیا امام حسن (ع) را دیده اى؟

او جواب داد: نه به خدا سوگند، سالها مشتاق دیدارش بودم تا اینکه همین ساعت جوان ناشناسى نزد من آمد و مرا به اینجا آورد، سپس آن مرد یمنى برخاست در حالى که مى گفت: رحمت و برکت خدا بر شما خاندان باد که دودمانى هستید که بعضى از شما، فضائل را از بعضى دیگر به ارث مى برید، سوگند به خدا که نگهدارى و اداى حق شما همانند نگهدارى و اداى حق امیر مؤمنان على (ع) و امامان بعد از او واجب است، سپس او از آنجا رفت و من دیگر تا آخر عمر او را ندیدم.

اسحاق گفت: ابو هاشم گفت: وقتى که او هنوز نرفته بود، از او پرسیدم: نامت چیست؟

گفت: نام من مهجع بن صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم بن ام غانم. و ام غانم (حبابه والبیه) همان زن یمنى صاحب سنگ کوچک است که امیرالمؤ منان على (ع) و نوادگانش تا حضرت رضا (ع) آن سنگ را مهر کرده اند و نقش ‍ مهر آنها در سنگ باقى مانده است.

منبع:

اصول کافی - باب مایفصل به دعوى المحق و المبطل ، حدیث 4، ص 347.