بی حجابی هنری نیست، شوی بی فرهنگ
عاقبت بر چمن بی هنران بارد ننگ
عاری از جامه بگوید چه کتابی دارد؟
قامت لخت، قیامت چه جوابی دارد؟
سفره ی تن ز چه روباز نمودی ای زن؟
ز چه تقدیم نمائی به شغال آن دامن؟
چیست آشغال فرنگی به لبت می مالی؟
ز چه تقلید کنی از مدل تو خالی؟
تو مگر حجره زدی ، گوشت فروشی داری؟
ز بنا گوش چه بر رهگذران می کاری؟
ساق پاهای تو حراج چرا گردیده؟
چشم ناپاک ز آرنج فراتر دیده
خشکسالی مگر از پارچه ی مانتو خورده؟
یا که خیاط زبهر کفن خود برده؟
پاچه ورمال شدی خشت مگر می مالی؟
یا به بازار محبت به پی دلالی؟
اینکه امروز جوانی و کنی بد مستی
ته آزاد رهت هست عذاب و پستی
رخ زیبا که نیازش به گریسکاری نیست
مصرف روژ و گریس عاقبتش بیماریست
گوهری باش ولی در صدف و پوشیده
زرشناس آید و جایت بدهد بر دیده
گُل خلقت، شرف خویش به حراج مده
به گرازی که کمین کرده به تاراج مده
هدفِ خلقتِ سرکاره هوسبازی نیست
به خدا خالق از این بندگی ات راضی نیست
تو مگر سکه ی خواری که به ره افتادی
یا مگر کمتر از آن بامیه ی قنادی؟
بامیه، روی بپوشیده ز آفات و مگس
تو چرا لخت شدی در پی شیطان هوس؟
کم کمک پرده دریدن ز تن گل آمد
هدف(شارون و صهیون) به تکامل آمد
آنچه شد بر همگان مایه ی رنج و حیرت
اینکه فرهنگ در این جامعه شد بی غیرت
هر چه ما می کشیم از پوچی فرهنگ آمد
بر سر سرو اصالت ز هوا سنگ آمد