افراد این قبیله بلند شدند و آمدند تا به اصطلاح پارتى بازى کنند که امیرالمؤمنین قانون را در باره خاطى اجرا نکند. قبلش با خودشان گفتند برویم پیش بچه‌هاى على و آنها را واسطه کنیم تا از پدرشان بخواهند استثناءً این یکى را زیرسبیلى رد کند.

توجه کنید که اینها از قبیله بنى اسد هستند، همان کسانى که بعد از عاشورا آمدند و جنازه شهدا را جمع و دفن کردند. آمدند پیش امام حسین و به او گفتند برو یک تخفیفى از حاکم و خلیفه اسلامى بخواه و بگو بنى اسد دوستدار و حامى شما هستند و خواهش کن که پدرت حد را جارى نکند.

در روایت راجع به امام حسین دارد که " فأبا علیهم" امام حسین درخواستشان را رد کرد و گفت من در این کارها وارد نمی‌شوم. گفتند ما پیش حسن هم رفتیم و قبول نکرده، الان  امیدمان به توست، ایشان فرمود من هم مثل حسن ، بروید پیش خود على و درخواستتان را بگویید...

آمدند پیش على و گفتند ما تا به حال از شما چیزى نخواستیم و همیشه در جنگها و درگیرىها شما را یارى کرده‌ایم و فقط همین یک خواهش را از شما داریم .

امیرالمومنین فرمودند " لا تسألونى شیئاً املکه الا اعطیتُکموه" یعنى هرچه که در اختیار من باشد و شما از من بخواهید، به آن عمل می‌کنم. اینها خوشحال و شاد برگشتند و سر راهشان رفتند پیش حسین"ع" و گفتند دیدی!  تو به ما کمک نکردى و پدرت على، درخواست ما را قبول کرد!


امام حسین گفت: پدرم چه گفت به شما؟، گفتند على گفت هرچه در اختیار من باشد انجام خواهم داد، تا این‌را گفتند امام حسین لبخندى زد و گفت : " امرُهُ قد قضا" کار او بشد. تا شما برگردید، حد جارى شده. آنها تعجب کردند، سریع برگشتند و دیدند بله، على حد را سریع جارى کرده، گفتند آقا! مگر شما نگفتى که ما هرچه از تو بخواهیم و در اختیارت باشد انجام می‌دهى؟! على گفت چرا، گفتند پس چرا این‌کار را کردى؟ مولا جواب داد: " لقد وعدتکم بما املکه" وعده دادم در مورد اختیارات خودم ولى " هذا شیئى لللّه،لَسْتُ املکه" اجراى حد و قانون در اختیار من نیست، ارث پدر من نیست که در مورد هرکس بخواهم اجرا کنم و در مورد دیگرى اجرا نکنم...

اسلامى که در آن قانون در مورد عده اى اجرا و در مورد عده اى اجرا نشود، اسلام پارتى بازى، اسلام نفوذ و سوء استفاده از قدرت و اسلام سفارش پذیرى و تبعیض است و با اسلام  برابرى و عدالت و اسلام قانون براى همه و اسلام علوى و حسنى و حسینى تفاوت دارد.

 #حسن_رحیمپور_ازغدی  

"عاشورا، اسلام در برابر اسلام" - سال١٣٨٤