در یک مدرسه راهنمایی دخترانه خدمت میکردم و چند سالی بود
که مدیر شده بودم.
قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه
بروند.
در همین هنگا م، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و
خطاب به من گفت: