«زن عرب اصرار کرد که ما رو سوار کن. گفتم نمیشه شما بیستویک نفرید و ماشین من شونزده نفریه. افسر ببینه جریمه میکنه. زن عرب گفت ما زوار امام حسینیم. رحم کن. نباید از هم جدا بیفتیم. همدیگه رو گم میکنیم. دلم رحم اومد. سوارشون کردم. افسر ماشینو نگه داشت. در رو باز کرد و جمعیت رو دید. دفترچهش رو درآورد. گفتم رحم کن اینا زائر امام حسینن. گفت: مگه امام حسین گفته خلاف کنی؟ جوابی نداشتم.»
از اینجا به بعد راننده برایمان قسم و آیه میخورد که خودکارِ اولِ افسر، قبول نکرد که جریمه را بنویسد. افسر خودکارش را عوض کرد اما دومی هم اطاعت نکرد. افسر تسلیم شده بود و سرش را آرام آورده بود بالا و گفته بود: «برو» راننده میگفت: «این وضع رو که دیدم، با خودم گفتم کنار درآمد، یه خدمتی هم به امام حسین کنم و به زوارش تخفیف بدم.»
۹۵/۰۹/۱۵
۱
۰
azadeahmad