می‌گفت عشق مانند پول است، اگر زیاد خرجش کنی زود تمام می‌شود. من می‌گویم عشق خسته می‌شود، بی‌حال و شکسته می‌شود، امّا نمی‌میرد. عشق آن است که زایا باشد، که پویا باشد و نامیرا. و عشقِ نامیرا، محبّت است که می‌میراند و زنده می‌کند، که می‌خواند و بالا می‌برد چون پر، که می‌تابد و می‌تاباند چون خورشید. اینجاست که می‌بینی هنوز می‌توان عاشق بود، سبزیِ بهار را و روشنیِ ایمان را.

امروز بعد از مدّت‌ها و شاید سال‌ها، عصبانیت در روانم زبانه زد، شعله گرفت و تا سرانگشتانِ پایم نفوذ کرد و بلعیدنش که چه سخت بود. اینجاست که می‌بینی چه بی‌ارزش و بی‌مقدار است دنیا، مأمنِ دروغ و تکبّر، ریا و تظاهر.

"ای دوست، دنیا مخلوطی از شهدها و عذاب‌هاست. اگر دوست بداری باخته‌ای، و اگر دشمن بداری به خویش تاخته‌ای؛ اگر سازگار باشی دمساز نباشد و اگر رها کنی همدمت گردد؛ اگر به او بیندیشی خردت کند و اگر در اندیشه‌اش نباشی تباهت سازد. نه به سروری دلگرم است و نه به خنده‌ای آرام گیرد، اگر بخندی به خنده‌ات گیرد و اگر بگریی به مسخره‌ات. آری، امّیدِ دنیا منشأ همه‌ی نا امیدی‌هاست. اگر به امیدش خو گیری رهایت نکند و از خود بازت دارد و به خود پردازد. خوشیِ دنیا همچون قطره‌ای‌ست که با یک بار نوشیدن تمام می‌شود و اگر بر زمین افتد هرگز به دست نخواهد آمد. بیچاره آنان که در این دار فانی خود را اسیر قطره‌های آنی کنند و مفتونِ نغمه‌ها و شادی‌های دنیا؛ و خوش بر آن‌کس که در این چند روزه‌ی دنیا خود را بیابد و بزرگ‌ترین سرمایه‌ی خود –عمر- را به تباهی نکشاند."

و این سطور، بخشی از سفارش‌نامه شهیدی نوزده ساله بود. به راستی که همینان ره صد ساله را یک‌شبه پیموده‌اند. و درست همین‌جاست که باید اخذ کنی تصمیمی را که سال‌ها طفره رفته‌ای گرفتنش را.

 

اَلّذینَ امَنُوا و هَاجَروا و جَاهَدوا فِی سَبیلِ الله باَموالِهِم و اَنفُسِهِم اَعظَمُ دَرجَه عِندَ الله و اُولئکَ هُمُ الفائِزون