شاید از خود بپرسیم که مسئله ی امامت با آن اهمیتی که داره ، همانطور که پیامبر می فرمایند: «کسى که امام زمان خود را نشناسد و از دنیا برود به مرگ جاهلیت مرده است».(۱)  پس چرا در قرآن نامی از امامان نیامده است؟؟؟

به طور خلاصه باید گفت، قرآن بسان قانون اساسی می‌باشد و انتظار اینکه همه چیز در آن آورده شود، کاملاً بی‌مورد است. نماز و روزه و زکات نیز که از عالی‌ترین فرائض اسلام است به طور کلی در قرآن وارد شده و تمام جزئیات آنها از سنّت پیامبر (ص) گرفته شده است و آنهایی که اهل حق هستند و می خواهند حق را بشناسند خداوند چراغهای هدایتی و نشانهایی بر جای گذاشته است که جویندگان حق و پیروان فرقه ناجیه می توانند بدان دست یابند و الحمدالله این نور خدا هر روز در حال پرتو افشانی و قوی تر شدن است . خداوند اگر از یک سو نام امامان را در قرآن نیاورده، ولی از سوی دیگر مسئله امامت و شرط امام بودن را در قرآن ذکر کرده است. در این مقاله دوازده دلیل برتر ، که چرا خداوند نام امامان را در قرآن ذکر نکرده است را برای شما بازگو کرده ایم تا مطلب برای همگان ملموس تر شود.


دلیل اول:

همانطور که می دانیم، خداوند در قرآن کریم کلیات احکام و معارف را نقل کرده؛ ولی تفصیل و تشریح آن را به عهدۀ نبی مکرم اسلام (ص) گذاشته است ؛ چنانچه خداوند در قرآن کریم می‌فرماید :


(وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ). (۲)


و این قرآن را به سوى تو فرود آوردیم ، تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان نازل شده است توضیح دهى ، و امید که آنان بیندیشند.


(وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ إِلَّا لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ ). (۳)


و ما  [این] کتاب را بر تو نازل نکردیم ، مگر براى اینکه آنچه را در آن اختلاف کرده اند، براى آنان توضیح دهى .


در آیة یادشده دقت کنید، می‌فرماید:


«تبیّن» و نمی‌گوید: «لتقراً» یا «لیتلو» و این نشانه آن است که پیامبر(ص) علاوه بر تلاوت، باید حقایق قرآنی را روشن کند.


مثلاً : در قرآن کریم آمده است «اقیموا الصلاة »؛ ولی نیامده است که نماز ها به چه شکل و چند رکعت اند و یا اینکه در شبانه روز، چند وعده نماز و چه مواقعی، باید خوانده شوند، چه سوره هایی خوانده شود و... بنابراین خداوند متعال ، تمام جزئیات این موارد (تشریح و توضیح این مسائل) را به عهدۀ پیامبرش گذاشته است. و آن حضرت فرمودند : «صلوا کما رأیتمونی اصلی»؛ نماز بخوانید، همان طوری که من نماز می‌خوانم. (۴)


دلیل دوم :


بسیار مهم است بدانیم که خداوند در قرآن گاهی، افرادی را با نام ، گاهی با عدد و گاهی فرد مورد نظر را همراه با اوصاف معرفی کند.


1. معرفی به نام


گاهی شرایط ایجاب می‌کند که فردی را به نام معرفی کنند، چنانکه می‌فرماید:


(وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ). (۵)


(حضرت عیسی می‌گوید): من به شما مژده پیامبری را می‌دهم که پس از من می‌آید و نامش احمد است.


(یَا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ یَحْیَى). (۶)


اى زکریا ما تو را به پسرى که نامش یحیى است مژده مى‏دهیم.


2. معرفی با عدد


و گاهی شرایط ایجاد می‌کند که افرادی را با عدد معرفی کند، چنانکه می‌فرماید:


(وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیبًا). (۷)


و خدا از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگیختم.


3. معرفی با صفت


بعضی اوقات شرایط ایجاب می‌کند که فرد مورد نظر را با اوصاف معرفی کند، چنانکه پیامبر خاتم را در تورات و انجیل، با صفاتی معرفی کرده است.


(الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ...) (۸)


کسانی که از رسول و نبی درس ناخوانده‌ای پیروی می‌کنند که نام و خصوصیات او را در تورات و انجیل نوشته می‌یابند، که آنان را به نیکی دعوت کرده و از بدی‌ها بازشان می‌دارد، پاکی‌ها را برای آنان حلال کرده و ناپاکی‌ها را تحریم می‌نماید و آنان را امر به معروف و نهی از منکر می‌کند و بارهای گران و زنجیرهایی که بر آنان بود، از ایشان برمی‌دارد...


و یا اینکه:


(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ). (۹)


اى کسانى که ایمان آورده‏اید هر کس از شما از دین خود برگردد به زودى خدا گروهى [دیگر] را مى‏آورد که آنان را دوست مى‏دارد و آنان [نیز] او را دوست دارند [اینان] با مؤمنان فروتن [و] بر کافران سرفرازند در راه خدا جهاد مى‏کنند و از سرزنش هیچ ملامتگرى نمى‏ترسند این فضل خداست آن را به هر که بخواهد مى‏دهد و خدا گشایشگر داناست.


بنابراین، انتظار اینکه اسامی دوازده‌ امام با ذکر نام و اسامی پدر و مادر در قرآن بیاید، یک انتظار بی‌جا است؛ زیرا گاهی مصلحت در معرفی به نام است و گاهی معرفی به عدد و احیاناً معرفی با وصف است.


دلیل سوم:


همه می دانند که معرفی خدا از معرفی حضرت امیر (ع) در قرآن مهمتر و والاتر است، لکن خداوند در معرفی خود به گونه ای عمل نکرده است که اختلافی در میان مسلمانان به وجود نیاید. مثلاً اینکه خداوند جسم است یا نه؟ خداوند مکان دارد یا ندارد؟ کلام خدا و اراده خدا ‏حادث است یا نه؟ و یا اصلاً خداوند صفت دارد یا ندارد؟ و اگر فرضاً دارد متحد با ‏ذات است یا نه؟ و...  اینها مباحثی است که اختلافات زیادی را در بین مسلمانان موجب گشته است، حال آیا می شود اشکال کرد ‏که چرا قرآن اینها را بگونه ای  واضح ننوشت که مردم در آن اختلاف نکنند. در حالیکه با تدبر در قرآن همه این ‏مسائل و حتی امامت امیرالمؤمنین (ع) قابل اثبات است.‏


دلیل چهارم:


با توجّه به این که «على» فقط نام حضرت امیرالمؤمنین (ع) نبوده، همان گونه که «ابوطالب» تنها کنیه پدر بزرگوارش نبوده است، بلکه نام و کنیه افراد متعدّدى در میان عرب «على» و «ابوطالب» بوده، بنابراین اگر نام «على» صریحاً هم در قرآن ذکر مى شد، باز هم کسانى که نمى خواستند این حقیقت را بپذیرند بهانه اى داشتند و آن را بر «على» دیگرى تطبیق مى کردند. بدین جهت بهتر همان است که با ارائه ویژگى ها و صفات ممتاز و منحصر به فرد حضرت امیرالمؤمنین (ع) به معرّفى او پرداخته شود، تا قابل تطبیق بر هیچ کس، جز وجود مقدّس آن حضرت نباشد لهذا خداوند در قرآن مجید، این راه را انتخاب کرده و با ذکر فضایل خاصّ آن حضرت، در آیاتى از قرآن مجید، او را به عنوان ولىّ مؤمنان و جانشین بلافصل پیامبر (ص) معرّفى کرده است، هر چند کسانى که در قلبشان مرض و انحراف وجود دارد، این آیات را به گونه دیگر تفسیر مى کنند.


دلیل پنجم:


در قرآن، آیه‌هایی درباره اهل‌بیت نازل شده و به گونه ای بسیار روشن به روشنی روز و آفتاب درخشان تصریح کرده است. مانند آیه 55 سوره مائده که می‌فرماید: {إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ}؛ «ولى شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانى که ایمان آورده‏اند همان کسانى که نماز برپا مى‏دارند و در حال رکوع زکات مى‏دهند». دانشمندان شیعه واهل‌سنت نقل کرده‌اند که‌ تنها کسی که در حال رکوع انگشتر خود را به فقیر داد، حضرت علی‌بود. و 66  نفر از مفسران، مورخان و بزرگان اهل سنت، از جمله طبری، رازی، ثعلبی، قشیری، خوارزمی، ابن حجر و ابن کثیر این آیه را در باره حضرت علی (ع) دانسته اند. برای کسب اطلاعات بیشتر، به کتاب الغدیر از علامه ی امینی، ج 2، ص 156 مراجعه کنید.


دلیل ششم:


به داستان حضرت موسی و جانشینی هارون توجه نمایید:


حضرت موسى کلیم الله به صراحت و روشنى، برادرش هارون (ع) را خلیفه و جانشین خود قرار داد. ایشان بنى اسرائیل را که بیش از هفتاد هزار نفر بودند جمع نموده و به آن ها تأکید کرد که هارون جانشین و خلیفه من است. این درحالی است که در مدت کوتاهى، هفتاد هزار نفر از همان قوم بنى اسرائیل که خلافت هارون را با گوش خود از حضرت موسى شنیده بودند و وجوب اطاعت هارون برایشان بدیهى بود، هارون را رها کرده و گرفتار دسیسه سامرى گوساله پرست شدند که آن قوم در شرایطى که خلافت و حقانیت هارون را خود ـ از زبان موسى شنیده بودند تمرد و سرپیچى نمودند.


بر همین اصل هم اگر خداوند در قرآن نام ائمه را نیز ‌آورده بود ،‌ آیا پیراوان سقیفه حاضر بودند که بپذیرند؟  آیا همان‌هایی که به پیامبر اسلام (ص) نسبت هذیان دادند و گفتند : «ان الرجل لیهجر»، اگر نام حضرت علی در قرآن هم آمده بود، نمی‌گفتند: «ان جبرئیل قد هجر ؟ ».


یا همانطور که جنگ معاویه علیه امام علی (ع) را اجتهاد می دانند آنوقت نستجیر بالله نمی‌گفتند که خدا هم اجتهاد فرموده و ما هم مجتهد هستیم و این سخن را قبول نداریم ؟ (۱۰)


دلیل هفتم:


ما معتقد هستیم که حتی اگر نام امام علی (ع) هم در قرآن می‌آمد، پیروان سقیفه حاضر نبودند که بپذیرند؛ چنانچه دربارۀ بسیاری از احکام دیگر نپذیرفتند ؛ همانند متعه و ازدواج موقت. آیا دربارۀ متعه در قرآن آیۀ صریح نداریم که فرمودند : (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآَتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً ). (۱۱)


در صحیح البخاری ، جلد پنجم ، صفحه 158 آمده است که:


 «وقتی آیۀ متعه در زمان رسول خدا نازل شد و ما در زمان رسول خدا به آن عمل می‌کردیم و آیۀ هم بر حرمت‌ آن نازل نگردید و رسول خدا هم تا دم مرگ ما را از آن منع نکرد، مردی با رأی و میل خودش هر چه که دلش خواست گفت . و این شخص عمر بن الخطاب بود».


و البته خود عمر اعتراف می کند که «متعتان کانتا على عهد رسول الله وأنا احرمهما واعاقب علیهما» یعنی « دو متعه در زمان رسول خدا حلال بود که من آنها را حرام کردم و هرکس مخالفت کند، مجازات می کنم». (۱۲)


ابوبکر نیز با آوردن حدیثی که تنها خود شاهد صدور آن از پیامبر اکرم (ص) بود بر خلاف آیات ‏شریفه {وَ وَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ} (۱۳)  و {فَهَبْ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیًّا ۝ یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا} (۱۴)  ارث بردن از پیامبران را انکار و فدک را از حضرت فاطمه (س) ‏پس گرفت.


ابوبکر بر خلاف صریح آیة 41 سورة انفال: {وَ اعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى} از پرداخت خمس به حضرت فاطمه (س) و اولاد او سرباز زد و احدی به او ‏اعتراض نکرد.


عمر آیه ی {فَمَن تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ} (۱۵) را منسوخ اعلام کرد و دستور داد تا بدان عمل ننمایند.


بنابراین آمدن اسم امام در قرآن نه تنها به نفع امامت نبود بلکه به مراتب خطرناکتر از عدم نام ‏بردن او بود و این احتمال خیلی قوی است که بگوئیم حتی اساس دین هم در خطر قرار می گرفت زیرا همانطوریکه ملاحظه شد عمل کردن بر خلاف ‏قرآن امری معمولی و عادی بوده و چندان حساسیتی را در بین مسلمین ایجاد نمی کرده است.


خداوند متعال از طُرُق ظاهرى و معقول جلوى کسانى که قصد تحریف قرآن را دارند می‌گیرد بر طبق این عقیده خداوند با عدم تصریح به نام امام جلوى تحریف قرآن را گرفت چرا که اگر مثلاً نام على بن ابیطالب(ع) به عنوان جانشین پیامبر(ص) عنوان می‌شد قطعاً مخالفین براى حذف آن تمام سعى خود را می‌کردند درحالى که ما معتقدیم خداوند متعال با عدم ذکر نام کسى که مخالفین زیادى داشت مانع تحریف قرآن شد.


دلیل هشتم:


در قرآن آمده است که بنی‌اسرائیل، از پیامبر خود خواستند فرمان‌روایی برای آنان از جانب خدا تعیین کند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمین‌های غصب‌شده خود را باز ستانند و اسیران خود را آزاد سازند. آنجا که گفتند: {إِذْ قَالُواْ لِنَبِیٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُّقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ}. (۱۶) یعنی آنان به یکی از پیامبران خود گفتند: برای ما فرمان‌روایی معین کن تا به جنگ در راه خدا بپردازیم.


پیامبر آنان، به امر الهی، فرمانروا را به نام معرفی کرده، گفت: {قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا}. (۱۷) به راستی که خدا طالوت را به فرمان‌روایی شما برگزیده است.


با وجودی که نام فرمان روا به صراحت گفته شد، آنان زیر بار نرفتند و به اشکال تراشی پرداختند و گفتند: {قَالُوَاْ أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ} (۱۸) یعنی از کجا می‌تواند فرمان‌روای ما باشد، حال آنکه ما به فرمان‌روایی از او شایسته‌تریم، و او توانمندی مالی ندارد؟ (اشکال تراشی که به نوعی دیگر در سقیفه بنی ساعده از زبان خلفا صادر شد و به خاطر جوان بودن حضرت علی را کنار زدند تا خود به خلافت برسند.)


نظیر همین اتفاق در سقیفه حادث شد. بعد از رحلت رسول اکرم (ص) حضرت علی(ع) مشغول غسل و کفن و دفن پیغمبر (ص) بودند که جمعی رفتند در سقیفه بنی ساعده اجتماع کردند و اظهار داشتند که تعیین خلیفه از همه چیز مهم‏تر است، رعب و وحشت در ماین مردم ایجاد کردند و مردم را برای بیعت با ابابکر فرا خواندند و تهدید کردند هر کس بیعت نکند محکوم به قتل است.


دلیل نهم:


علاوه بر این، اگر نام حضرت علی(ع) در قرآن بصراحت بیان شده بود، افرادی که با حضرت عناد و دشمنی داشتند، درصدد بر می آمدند که نام آن حضرت را از قرآن بردارند و یا آن را تاویل نمایند. همچنانکه در مورد حدیث معروف پیامبر(ص) که: «انا مدینه العلم و علّی بابها; من شهر علم هستم و علی در آن است».


برخی از علمای اهل سنت دست به توجیه بسیار سبک و نامفهومی زده اند و آن اینکه «علیّ» در این حدیث به معنای وصفی آن، یعنی: بلند آمده است و معنای حدیث این است که:«من شهر علم هستم و بلند است در آن شهر». آنان با این توجیه خواسته اند یک از فضایل بزرگ حضرت علی(ع) که در این حدیث معروف از پیامبر بزرگوار اسلام بازگو شده است، انکار کنند. بر این اساس ممکن بود در مورد قرآن عمل کنند و به خاطر اینکه نمی توانند این مسأله را تحمل کنند، دست به تحریف قرآن بزنند خداوند گرچه قدرتش گسترده است و می تواند قرآن را به هر صورت، حتی به صورت خارق العاده از تحریف مصون نگهدارد، اما سنت خداوند بر این بوده است که قرآن را از طریق طبیعی و اسباب عادی از توطئه دشمنان اسلام حفظ فرماید..


دلیل دهم:


ابن عباس می‌گوید 300 آیه در حق حضرت علی (ع) نازل شده است. حالا اگر چنانچه بحث شود، مدارک این را هم عرض خواهم کرد بر اینکه ابن عساکر و سیوطی نقل می‌کنند از ابن عباس:


نزلت فی علی ثلاث مأة آیة. (۱۹)


یعنی: سیصد آیه در حق علی در قرآن نازل شده است.


 اگر از تمام آیاتی که در حق حضرت علی (ع) آمده صرفنظر کنیم، اگر از تمام روایاتی که در خلافت حضرت علی (ع) آمده مانند:


علی خلیفتی و وصیی - ولیکم من امری - أنت منی بمنزلة هارون من موسی و ...


صرف نظر کنیم و ما باشیم و عقلمان و خِرَدمان و تفکرمان، می‌بینیم که در آن جامعه، فردی به افضلیت حضرت علی (ع) نمی‌رسد.


خود آقای احمد بن حنبل صراحت داد و می‌گوید:


ما لأحد من الصحابة من الفضائل بالأسانید الصحاح مثل ما لعلی رضی الله عنه.


یعنی: هیچ یک از صحابه، فضیلتی را که با سندهای صحیح برای علی ثابت شده، این فضایل را ندارند.


متأسفانه غالبا اهل سنت یا وهابیت یا برخی افراد که از اهل بیت (علیهم السلام) فاصله گرفته اند و عقده شیعه را در دل دارند و می خواهند به یک نوعی نسبت به شیعه طعنه بزنند؛ می گویند که اگر شیعه حق است، چرا نام حضرت علی (ع) در قرآن نیامده است؟ چرا نام ائمه (علیهم السلام) در قرآن نیامده است؟


اینها تمسک می کنند به آیه 89 سوره نحل که قرآن می گوید:


{ وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ }


ما قرآن را بیانگر تمام اشیاء قرار داده ایم.


در پاسخ خواهیم گفت که این منطق، منطق منافقانه یا منطق یهودیان است که همچون یهودیان:


{ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ } (بقره/85)


 آیا شما به پاره‏اى از کتاب [تورات] ایمان مى‏آورید و به پاره‏اى کفر مى‏ورزید.


اگر قرآن می گوید:


{ وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ }


در همین قرآن است که می گوید:


{ وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ }. (نحل/44)


و این قرآن را به سوى تو فرود آوردیم ، تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان نازل شده است توضیح دهى، و امید که آنان بیندیشند .


یعنی قرآن با بیان پیامبر اکرم (ص)، « تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ » است؛ نه بدون بیان ایشان.


و همچنین خداوند در قرآن می فرمایند:


{ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ إِلَّا لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ }. (۲۰)


و ما  [این] کتاب را بر تو نازل نکردیم ، مگر براى اینکه آنچه را در آن اختلاف کرده اند، براى آنان توضیح دهى .


اگر قرآن می گوید که من بیانگر همه چیز هستم، در کنارش هم می گوید:


{ وَ مَا آَتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا } (حشر/7)


دستورات پیامبر اکرم (ص)، دستورات الهی و مناهی پیامبر اکرم (ص)، مناهی الهی است.


اگر قرآن می گوید که من بیانگر همه چیز هستم، در کنارش هم می گوید:


{ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ } (أنفال/20)


از خدا و پیامبر اکرم (ص) اطاعت کنید.


{ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ } (نساء/59)


از خدا و پیامبر اکرم (ص) و اولی الامری که مصداق واقعی آن، ائمه (علیهم السلام) هستند، اطاعت کنید.


دلیل یازدهم:


ابو بصیر که از شاگردان تیزبین امام جعفر صادق (ع) است، پیرامون آیه 59 سوره نساء – (أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) – که مردم را به اطاعت از خدا و رسول و اولیاى امور فرا مى‏خواند، به طرح پرسش مى‏پردازد. طبیعى است که در خدا و رسول به دلیل انحصارشان در «الله» و ذات مقدس حضرت محمد(ص)، تردید راه نمى‏یابد؛ امّا ذکر واژه «اولیاى امور» و اجمالى که در آن نهفته، وى را بر آن داشت تا بپرسید: چرا قرآن نام آنان را نبرده است. اگر واقعاً حق با شیعه است و مراد از «اولیاى امور» امام على(ع) و اهل بیت‏اند، چرا آنان را به نام معرفى نفرمود؛ «ما بالَهُ لم یُسَمِّ عَلیّاً و اَهْلَ بَیْتهِ»؟


امام صادق(ع) در پاسخ به سبک خاصّ قرآن اشاره کرد و فرمود: وقتى براى پیامبر آیه نماز نازل شد، خدا در آن سه رکعت و چهار رکعت را نام نبرد تا آن‏که رسول خدا(ص) آن را شرح داد. آیه زکات نازل شد، خدا نام نبرد که باید از چهل درهم یک درهم داد تا رسول خدا(ص) آن را شرح داد و آیه حج نازل شد و نفرمود به مردم که هفت دور طواف کنید تا آن‏که رسول خدا(ص) آن را براى مردم توضیح داد. «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» درباره على و حسن و حسین - علیهم السلام - نازل شد و رسول خدا (ص) درباره على فرمود: «هر که من مولا و آقاى اویم، على(ع) مولا و آقاى او است؛ و فرمود من به شما وصیت مى‏کنم درباره کتاب خدا و خاندانم؛ زیرا من از خداى - عزوجل - خواسته‏ام میانشان جدایى نیفکند تا آن‏ها را کنار حوض به من رساند. خدا این خواست مرا برآورد». (۲۱)


دلیل دوازدهم:


اهل سنت معتقدند که همانطور که در صحیح بخاری و مسلم به کرات دیده می شود که حضرت فاطمه سرور زنان اهل بهشت است. (صحیح بخاری ج 4 ص 209 کتاب بدئ الخلق) در حالی که در قرآن نامهای حضرت آسیه و مریم آمده است و حتی سوره ای به نام حضرت مریم در قرآن نام گرفته است در حالی که حضرت زهرا که مقامی بالاتر از آنها دارد از نظر هیچکس ایرادی ندارد که نام این بانو در کتاب خدا مستقیم بیاید اما با این حال وقتی سوره کوثر در شان ایشان نازل می شود نامی از این بانوی عالمین آورده نمی شود چرا که آنهایی که نه تنها دوستی با اهل بیت نداشتند و در دل به فکر نابودی مقام اهل بیت بودند و همواره در طول تاریخ از مصیبت آتش زدن درخانه دختر پیامبر شروع شد تا به بنی امیه که سب علی را واجب و بعد بنی امیه که جان و مال و ناموس کسانی که دوستی آنها با خاندان پیامبر برایشان ثابت می شد را حلال می دانستند به جرم رافضی بودن  و ادامه دهنده راه انها در امروز اشخاصی که شیعیان را می کشند و حرم ائمه معصومین را منفجر می کنند که به بهشت بروند .نمی گذاشتند قرآن خدا در بین آنها باشد و فضائلی از آنها را با نام بیان کند .


در پایان این را هم بگوبم که در قرآن، نام حضرت موسی (ع) 136 بار و  نام حضرت ابراهیم (ع) 69 بار و نام حضرت نوح (ع) 50 بار و نام حضرت عیسی (ع) 25 بار آمده است. این در حالی است که نام حضرت محمد + احمد (ص) 5 بار در قرآن آمده است. حال، آیا ذکر تعداد نام بیشتر برای دیگر پیامبران، دلالت بر افضلیت آنها است؟ آیا نام حضرت موسی که 131 بار ذکر شده است، دلالت بر افضل بودن بر حضرت محمد (ص) دارد؟ مسلماً اینچنین نیست.


دیگر اینکه در قرآن، سوره ای به نام مریم (س) وجود دارد، این در حالی است که سوره ای به نام عیسی و یا موسی (علیهم السلام) نداریم. آیا این دلالت بر افضل بودن حضرت مریم (س) بر دیگر پیامبران است؟ و همینطور در قرآن سوره هایی به نام حیوانات وجود دارد. مثلاً سوره فیل، سوره عنکبوت و سوره نمل. این بسیار واضح است که ذکر نام، دلالتی بر افضلیت شخصیتی بر شخصیت دیگر ندارد. چه بسا خداوند در قرآن نام ظالمین همچون فرعون را نیز ذکر کرده است.


کلام آخر:


همچنین دوباره یادآور می‌شویم همان‌طوری که گفته شد، قرآن بسان قانون اساسی می‌باشد و انتظار اینکه همه چیز در آن آورده شود، کاملاً بی‌مورد است. نماز و روزه و زکات نیز که از عالی‌ترین فرائض اسلام است به طور کلی در قرآن وارد شده و تمام جزئیات آنها از سنّت پیامبر(ص) گرفته شده است و آنهایی که اهل حق هستند و می خواهند حق را بشناسند خداوند چراغهای هدایتی و نشانهایی بر جای گذاشته است که جویندگان حق و پیروان فرقه ناجیه می توانند بدان دست یابند و الحمدالله این نور خدا هر روز در حال پرتو افشانی و قوی تر شدن است .


 


پی نوشت ها:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


 ۱ - این روایت از متواترات است و با الفاظ و عبارات مختلف محدثین فریقین آن را نقل کرده اند، از آن جمله: صحیح بخاری در باب دوم کتاب الفتن و صحیح مسلم در باب امر بلزوم الجماعة و احمد حنبل در مسند 4/96 و از علماء شیعه نیز عده فراوانی از آن جمله مرحوم کلینی در کتاب الحجة کافی آن را نقل کرده اند.

 ۲ - سوره نحل آیه 44 .

 ۳ - سوره نحل آیه 64 .

 ۴ - کتاب المسند ، الإمام الشافعی ، ص 55   و السنن الکبرى ، البیهقی ، ج 2 ، ص 345 و صحیح البخاری ، البخاری ، ج 1 ، ص 155  و ج 7 ، ص 77 و ج 8 ، ص 133 .

 ۵ - سوره صف آیه 6 .

 ۶ - سوره مریم آیه 7.

 ۷ - سوره مائده آیه 12.

 ۸ - سوره اعراف آیه 157.

 ۹ - سوره مائده آیه 54 .

 ۱۰ - در مکتب اهل سنت، در عصر صحابه و تابعین، اگر پاسخ مسأله را در کتاب و سنت پیدا نمى‏کردند به رأى خود عمل مى‏نمودند؛ و بر همین اساس اهل سنت می گویند علی و معاویه دو تن از بزرگان اصحاب بودند که هر دو اجتهاد کردند. پس علی اجتهاد کرد و به حق رسید ، لذا ، دو پاداش دارد و معاویه اجتهاد کرد و اشتباه نمود ، پس یک اجر دارد. 

 ۱۱ - سوره نساء آیه 24.

 ۱۲ - السنن الکبرى للبیهقی 7/206 ، زاد المعاد لابن قیم الجوزی 3/463 ، المبسوط للسرخسی 4/27 ، التفسیر الکبیر للفخر الرازی ج 10 ص 50، مسند ابن حنبل ج 1 ص 52 و تفسیر القرطبی ج 2 ص 370 و زاد المعاد لابن القیم ج 2 ص 184، و...

 ۱۳ - سوره نمل آیه 16.

 ۱۴ - سوره مریم آیات 5 و 6 .

 ۱۵ - سوره بقره آیه 196.

 ۱۶ - سوره بقره آیه 246.

 ۱۷ - سوره بقره آیه 247.

 ۱۸ - همان.

 ۱۹ - تاریخ الخلفاء للسیوطی، ص170 ؛ الصواعق المحرقه لإبن حجر مکی، ص196 ؛ تاریخ بغداد للخطیب البغدادی، ج6، ص219 ؛ تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج42، ص364 ؛ ینابیع المودة لذوی القربى للقندوزی، ج1، ص377.

 ۲۰ - سوره نحل آیه 64 .

 ۲۱ - اصول کافى، ج 2، ص 71.