با این اسیکرها حال و هوای گروه هاتون رو حسینی کنید.
لینک برا اد کردن استیکر:
یک عده اى میگویند ، ما بدون غرب نمیتوانیم پیشرفت کنیم. اما امام میگفت ما میخواهیم حسابمان را از غرب جدا کنیم. امام میگوید ، کسانى هستند که استقلال فکرى ندارند و دنبال این هستند که غرب چه میگوید، یا ما چه بگوییم که غربى ها خوششان بیاید، یا لااقل کارى کنیم که آنها ناراحت نشوند.
القلب السلیم: و آن قلبی است مخلص برای خدا و خالی از کفر و نفاق و هرگونه پستی .
{ إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ }
القلب المنیب: و آن قلبی است که همیشه در حال برگشت و توبه به سوی خدا و از آن سو ثابت و پابرجاست بر طاعت خدا .{ مَنْ خَشِیَ الرَّحْمَن بِالْغَیْبِ وَجَاء بِقَلْبٍ مُّنِیبٍ }
القلب المخبت: و آن قلبی است فروتن و آرام به ذکر خدا .{ فتُخْبِتَ لَهُ قلُوبُهُمْ }
القلب الوجل: و آن قلبی است که از یاد خدا می لرزد که مبادا عمل وی به درگاه خدا قبول نشود و از عذاب خدا نجات نیابد .{ وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَی رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ }
عمرو بن جناده که یازده سال دارد، به امام حسین(علیه السلام)گفت، مرا مادرم فرستاده است. میگویند آنقدر قدش کوتاه بود که وقتى راه میرفت ، شمشیرش روى خاک کشیده میشد. امام او را بقل کرد و بوسید و به او گفت برگرد. او گفت پدرم شهید شده، خودم هم میخواهم بروم و شهید شوم. امام حسین به او گفتند شما دیگر شهیدتان را داده اید، برو و مواظب مادرت باش، جواب داد که مادرم ، مرا فرستاده و شمشیر را او به کمرم بسته است، امام حسین فرمودند مادرت تنها میشود، جواب داد که من میخواهم به پدرم ملحق شوم ، نه مادرم. ماردم مرا فرستاده و گفته ، دیگر نزد من برنگرد! میروى و به پدرت ملحق میشوى...
رحیم پور ازغدی
زمانى که من ازدواج کردم، سالهای پایانى دهه شصت بود. فضاى خاص جبهه و جنگ هنوز در کشور حکمرفا بود. پس از پایان جنک که اوائل دوره نامزدى من بود ، بین بچه هاى هم تیپ ما رائج نبود که آدم دست همسرش را بگیرد و ببرد پارک و رستوران. من به شخصه و برخى دوستانم احساس یکجور گناه میکردیم که با اینهمه رفقاى شهیدمان و این وضعیت انقلاب و کشور و وجود محرومین در جامعه، چه توجیهى دارد که ما دست زنمان را بگیریم و ببریم پارک و رستوران؟،
،چرا وقتی ماشینات جوش میآورد، حرکت نمیکنی؟
کنار زده و می.ایستی؟
چون ممکن است آتش بگیرد و به خودت و دیگران صدمه بزند!
یک بار ایشان از خیابان عبور می کردند و در قهوه خانه ای، از گرام یا رادیو ترانه پخش می شد.
مردم می روند و به صاحب قهوه خانه می گویند که آیت الله دارند می آیند. آن شخص هم دستگاه را خاموش می کند.
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ
ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ .
"السابقون السابقون" صحرا,عطش,دریای خون
نی,نینوا,لیلا,جنون, "نون و القلم" ,"ما یسطرون"
شمشیر در شمشیر شد,دستان حق زنجیر شد
طفل سه ساله پیر شد,"امنت ربی فاسمعون"
مات بر روی تو فرمود که ای سرو روان
«شاه شمشاد قدان! خسرو شیرین دهنان!»
دست افشاندهای آنقدر که بی دست شدی
بوی کوثر به مشام آمده سرمست شدی؟
معجز کیست که اینگونه خسوفی شدهای