عشق زلیخا به یوسف عشق یک انسان به امام زمانش بود ولی متأسفانه خیلی ها از این سریال برداشت های سطحی و عوامانه ای داشتند. زلیخا به ما انتظار را یاد داد، به ما یاد داد اگر منتظر واقعی باشیم نه فقط به وصال امام زمانمان بلکه به وصال معبود حقیقی می رسیم. زلیخا فقط منتظر نبود بلکه طی این سال های انتظار آرام آرام بنده شد و خودش را شبیه یوسف کرد. مثلاً یوسف بخشنده بود زلیخا هم می بخشید، یوسف آزاد می کرد زلیخا هم برده هایش را آزاد می کرد، رسم عاشقی این است که می گویند صفات خدا باید در ما تجلی کند؛ خدا بخشنده است ما هم باید ببخشیم... اوپوشاننده است ما هم باید بپوشانیم.

زلیخا وقتی پس از سی سال انتظار با یوسف دیدار کرد، وقتی یوسف از سرنوشت ثروتش پرسید او جواب داد همه را در راه یوسف دادم (آیا ما حاضریم همه چیز خود را در راه امام زمانمام بدهیم؟) ... دیگر زلیخایی در میان نیست همه یوسف است (تو خود حجاب خدی حافظ از میان برخیز)

وقتی یوسف بینایی را به چشمان زلیخا برگرداند و از او پرسید «همه را می بینی؟» زلیخا پاسخ داد: من فقط شما را می بینم یعنی نمی خواهم غیرشما را ببینم، (وقتی اشکها چشمانش را پر می کرد و تصویر یوسف مات می شد، می گفت) ای اشکهای گرم و مزاحم از من چه می خواهید!

او تا قبل از آنکه به وصال برسد همیشه می گفت خدای یوسف! این همه شبیه همین است که ما ائمه را واسطه می کنیم. در یک صحنه زیبا از سریال، زلیخا کم کم با خدای یوسف وارد گفت و گو می شود: خدای یوسف! چندی است که خود را در محضر تو می بینم و دیگر نمی ترسم. احساس می کنم تو همیشه بیداری و مراقب منی... اینها را که می گوید با یک آرامشی به خواب می رود! چون به قول خودش خدای یوسف مراقبش است. زلیخا این حرفهای توحیدی و عاشقانه را در اتاقی که یوسف عبادت می کرد می گفت!

رابطه عاشقانه یعقوب و یوسف هم بسیار زیبا به تصویر کشیده شده بود. از خود محتوای سریال برمی آید که علت جدایی پدر از فرزند، وابستگی یعقوب به فرزندش بود. خداوند از جای که برای بنده اش سخت است او را امتحان می کند. او عاشق یوسف بود و دوری اش را نمی توانست تحمل کند و از همین ناحیه هم امتحان شد . هجران سالها به طول کشید تا اینکه به او وحی شد چرا اینقدر در فراق یوسف ناله می کنی؟ حضرت یعقوب به خود آمد و گفت و گوی زیبای دیگری در سریال شکل گرفت. حضرت یعقوب خطاب به خداوند گفت: «یوسف با تو یوسف است، یوسف آیینه جمال تو بود، من در آینه می نگریستم تو را ببینم وگرنه آینه خود دیدن ندارد، یوسف پلی است برای رسیدن به تو».

زلیخا از عشق یوسف به خدا رسید و حضرت یعقوب هم دید که یوسف با خداست که یوسف است.

زلیخا در نهایت عاشقی خود به این نتیجه رسید که این کلام توحیدی را بر زبان بیاورد: «منزه است خدایی که بردگان را به خاطر اطاعت سرور و عزیر مردم مصر کرد و صاحبان قدرت و شوکت را به خاظر عصیانشان به خاک مذلت کشاند» یاد این آیه قرآن افتادم که خدا هر که را بخواهد عزت می دهد... هیچ کس فکر نمی کرد که کسی که روزی در بازار برده فروشان خرید و فروش شد عزیر مصر شود.

r