من حساب سال وماه را.....نه گم نکرده ام

وعده ی من و تو روز مرگ بود ماه من!

من اسیر خویشم این گناه بودن من است

ور نه تو کجا و گریه های گاه گاه من ؟

نیستی و بی تو تهمتی به نام عقل

چون گلوله ای نشسته بر شقیقه گاه من

من نگفته ام شبیه آخرین نگاه تو

تو نگفته ای شبیه اولین گناه من

پشت میله های حبس مانده ای و بر تنت

جامه ای است رنگ شعر های راه راه من

شمع نیستی ولی به شوق چشم های تو

می پرند بال های خسته گرد آه من

کاشکی بیاید او که رنگ خنده های توست

تا که وا شود سپیده در شب سیاه من

سیب ها شکوفه می دهند اگر چه دیر

سرخ گونه های توست عزیزم، گواه من