• یکی از مریدان « شیخ ابوالحسن خرقانی » برای دیدن شیخ راهی شد و پس از تحمّل سختی ها و مرارت های بسیار به مقصد رسید و سراغ خانه شیخ را گرفت . پس از یافتن خانه با صد احترام و رعایت آداب حلقه در را کوبید ،زنی در را باز کرد و با برخوردی زشت و لحنی نامیمون به مسخرگی پرداخت ؛ و چون شنید که آن مرید برای دیدن شیخ آمده است هر چه از ناسزا توانست نثار شیخ کرد .
  • مرید در شگفتی فرو رفت و با برخود گفت که قطعاً این جا خانه شیخ نیست و اشتباه آمده است ، باور نمی کرد که شیخ چنین همنشینی داشته باشد . دوباره سراغ خانه شیخ را گرفت ، امّا همان نشانی را دادند .او مشوّش و ناراحت در جستجوی شیخ برآمد و مردم او را راهنمائی کردند که شیخ در کوهسار مشغول جمع آوری هیزم است. پس در جستجوی شیخ راهی بیشه شد ؛ امّا در درونش آتشی بر پا بود که مگر ممکن است کفر و ایمان با هم جمع شوند و دیو را با جبرئیل چه نسبتی است و چگونه آزر و خلیل با هم توانند ساخت ؟در همین احوال بود که ناگاه شیخ را در برابر خود دید ، در حالی که بر شیری سوار بود و هیزم هایش را بار آن کرده بود و ماری نیز به صورت تازیانه در دست داشت ! چون نزدیک شد ، شیخ نگاهی بدو افکند و مشکل او را در چهره اش خواند و سخن آغاز کرد تا رفع ابهام و شبهه کند . فرمود : من از سر هوای نفس با او صبر نکرده ام و آن طور که تو پنداشته ای و آشفته شده ای ، نیست . اگر من بر این رفتار او صبر نمی کردم ، به چنین مقامی نمی رسیدم که شیر مرکبم باشد و مار ترکه ام. 
  • «ملّای رومی » در پایان نتیجه می گیرد که منظور از این تمثیل ، حقیقتی بلند است و او داستان پردازی نکرده است ، بلکه این تمثیل بیانگر این حقیقت است که عرصه کمال چنین گشوده می شود ؛آن که با سختی ها و مشکلات درست برخورد می کند و استقامت می ورزد به «مفتاح الفرج » دست می یابد و در سایه صبر و استقامت است که انسان بر «شیر نفس »خود سوار می شود و از «نیش ها » مصون می گردد و به« پایداری در حق» دست می یابد . این سیره پیامبران و اولیای خدا بوده است .