این شخص ابتدا مسلمان بود ولی بعد مرتد شد و به مکه فرار کرد و شروع کرد به خدا و پیامبرش دروغ بستن.
وقتی عبدالله دستور قتلش را شنید به برادرش عثمان پناه برد و از او خواست که نزد رسول خدا واسطه شود تا او را نکشند.
عثمان برادر را برداشت و نزد پیامبر آورد و از رسول اکرم طلب بخشش و گذشت برای برادر مرتد خود کرد.
رسول اکرم صلی الله علیه وآله مدتی طولانی سکوت کردند و سپس سربلند کرده و رضایت دادند.
با اینجای ماجرا کار دارم:
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله رو به اصحاب کردند و فرمودند:
می دانید چرا مدتی طولانی سکوت کردم؟
منتظر بودم یکی از شما بلند شود و سر از تن عبدالله جدا کند.
(صفحه 192و193،کتاب سقیفه،علامه عسکری

وقتی امام علی علیه السلام از انصار می پرسید که چرا با غیر من بیعت کردید، جواب می شنید: چون تو اعلام خلافت نکردی! اگر تو زودتر گفته بودی حتما با تو بیعت می کردیم.
اینها همیشه منتظرند که امامشان سخن بگوید تا حرکت کنند، اما نمی دانند که همیشه اینگونه نیست.
همیشه قرار نیست امام جامعه صراحتا سخن بگوید،این تویی که باید تشخیص دهی و آیا بصیرت معنایی غیر از این دارد؟
اگر با افکار و اعتقادات رهبرت دم خور باشی و نظام فکری او را در سخنانش بیابی لازم نیست که در هر حادثه ای برایت فتوا بدهد تا تو حرکت کنی، بلکه قبل از آنکه لب بگشاید، ناگفته های او را میدانی
امام حسین علیه السلام در شب عاشورا به اصحاب خود فرمودند که از تاریکی شب استفاده کنید و بروید.
آنان که حسین شناسند می دانند که نباید بروند.
امام وظیفه ی خود می داند که جان یارانش را به خطر نیندازد، به همین دلیل به اصحابش می فرماید که اینها به من کار دارند و قصد جان مرا کردند، شما جان خود را نجا
ت دهید.
اما تو وظیفه ای دیگر داری! تو نباید مصلحت سنجی کنی!
مصلحت سنجی کار امام جامعه است و کار تو فهم طلب امام از تو که شاید مثل این داستان کربلا خلاف حرف صریح امامت باشد.
 اما امان از آن حزب اللهی نماهایی که دم از ولایت مداری می زنند ولی حاضر نیستند حتی سخنان ولی زمانشان را بخوانند تا بفهمند که او از آنها چه می خواهد. قضیه وقتی بدتر می شود که امام جامعه ی مسلمین بارها مطلبی را بیان می کند
اما عده ای هنوز منتظر می مانند تا ایشان حرفش را صریح تر بزند 

برخی نه تنها نگفته های امام را هم نمی فهمند و نمی دانند، گفته های ایشان را هم نمی دانند و از روی جهل می گویند ما منتظریم رهبری نظرشان را بگویند!
دیگر از جان امامت چه می خواهی؟
نکند توقع داری او هم وظیفه امامت را داشته باشد و هم وظیفه مأموم؟
پس وظیفه من و شما چیست؟