• فکری نشسته ام و زل زده ام به عکس های نیجریه

ذهنم میرود به سمت کاروان کوچکی که نزدیک میدان " ثوره العشرین" ایستاده بود و داشت آماده پیاده روی مسیر نجف – کربلا میشد. یک پرچم نیجریه دستشان بود و شیخ شان داشت دعای فرج را میخواند.

  • خواستیم ازشان عکس بگیریم که سراسیمه شدند و خواستند که این کار را نکنیم. ترس داشتند که جایی عکس شان منتشر شود و توی کشورشان بفهمند که برای اربعین خودشان را رسانده اند. حتی مصاحبه هم نمیکردند.
  • فکری نشسته ام و زل زده ام به عکس های نیجریه  

ذهنم میرود سمت پسرک موفرفری آفریقایی. بین الطریق ،عمود 900،950 ، یک فلافل گاز زده توی دستش بود ، از سمت مخالف ما می امد که چشم هایمان به هم گره خورد، گردنم را کج کردم و با لبخند برایش ادا دراوردم، گردنش را کج کرد و طوری خندید که آخرین دندان سفیدش هم پیدا شد. آن یکی دستش که فلافل نداشت توی دست مادرش بود و تند تند پا به پای قدم های مادرش کشیده میشد.یک برقی توی چشم هایش بود که گردنم همین طور کج ماند، تا آخرین لحظه ای که با مادرش به موکب برود نگاهمان به هم بود، تند تند چشم و ابرو و دماغمان را کج و کوله میکردیم که نکند توی ادا آمدن از هم عقب بیفتیم.هنوز گردنش کج بود که به موکب رسید، عقب عقب داخل شد و برق دندان های سفیدش پشت سیاهی چادر موکب محو شد.

  • فکری نشسته ام زل زده ام به عکس های نیجریه

 و با خودم می گویم یعنی چند تا پسرک موفرفری با چشم های برق زده، به جرم عشق علی ، یتیم شده اند...