شداد و مردن او قبل از دیدن بهشت

در آیات 6 تا 8 سوره فجر داستان  بهشت شداد و هلاکت شدن او قبل ازدیدن  بهشت را نقل کرده‏اند

در قرآن آمده: اَلَم تَرَ کیفَ فعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ * اِرَمَ ذاتِ العِمادِ * الَّتى لَم یُخلَق مِثلُها فِى البِلادِ؛ آیا ندیدى پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ - با آن شهر ارم و با عظمت عاد چه نمود؟ همان شهرى که مانندش در 

شهرها آفریده نشده

بیان شده:عاد که حضرت هود علیه‏السلام مأمور هدایت قوم عاد بود، پسری به نام شداد و شدید داشت، عاد از دنیا رفت، شداد و شدید با زورگویی جمعى را به دور خود جمع کردند و به فتح شهرها پرداختند، و با زور و ظلم و غارت بر همه جا حاکم شدند، در این گیرو دار، شدید از دنیا رفت، و شداد تنها شاه بى رقیب کشور پهناور شد، غرور او را فرا گرفت [هود علیه‏السلام او را به خداپرستى دعوت کرد، و به او فرمود: اگر به سوى خدا آیى، خداوند پاداش بهشت جاوید به تو خواهد داد، او گفت: بهشت چگونه است؟ هود علیه‏السلام بخشى از اوصاف بهشت خدا را براى او توصیف نمود. شداد گفت: این که چیزى نیست من خودم این گونه بهشت را خواهم ساخت، کبر و غرور او را از پیروى هود علیه‏السلام بازداشت‏

او تصمیم گرفت از روى غرور بهشتى بسازد تا با خداى بزرگ جهان عرض اندام کند، شهر ارم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشگرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر یک از آن قهرمانان هزار نفر کارگر را سرپرستى مى‏کردند و آن‏ها را به کار مجبور مى‏ساختند

شداد براى پادشاهان جهان نامه نوشت که هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند، و آن‏ها آن چه داشتند فرستادند

آن قهرمانان مدت طولانى به بهشت‏سازى مشغول شدند، تا این که از ساختن آن فارغ گشتند، و در اطراف آن بهشت مصنوعى، حصار (قلعه و دژ) محکمى ساختند، در اطراف آن حصار هزار قصر با شکوه بنابراین نهادند، سپس به شداد گزارش دادند که با وزیران و لشگرش براى افتتاح شهر بهشت وارد گردد

شداد با همراهان، با زرق و برق بسیار عریض و طویلى به سوى آن شهر (که در جزیرة العرب، بین یمن وحجاز قرار داشت) حرکت کردند، هنوز یک شبانه روز وقت مى‏خواست که به آن شهر برسند، ناگاه صاعقه‏اى همراه با صداى کوبنده و بلندى از سوى آسمان به سوى آن‏ها آمد و همه آن‏ها را به سختى بر زمین کوبید، همه آن‏ها متلاشى شده و به هلاکت رسیدند

دلسوزى عزرائیل براى دو نفرى که یک نفرش شداد بود

روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نشسته بود، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از او پرسید: اى برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان‏ها هستى، آیا در هنگام جان کندن آن‏ها دلت براى کسى رحم آمد؟

عزرائیل گفت: در این مدت دلم براى دو نفر سوخت:

روزى دریا طوفانى شد و امواج سهمگین دریا یک کشتى را در هم شکست، همه سرنشینان کشتى غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتى شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره‏اى افکند، در این میان فرزند پسرى از او متولد شد، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم، دلم به حال آن پسر سوخت

هنگامى که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بى نظیر خود پرداخت، و همه توان و امکانات ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها طلا و گوهرهاى دیگر براى ستون‏ها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد وقتى که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب پیاده شود و پاى راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پاى چپش بر رکاب بود که فرمان از سوى خدا آمد که جان او را قبض کنم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمرى را به امید دیدار بهشتى که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود، اسیر مرگ شد

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رسید و گفت: اى محمد! خدایت سلام مى‏رساند و مى‏فرماید: به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شداد بن عاد بود، او را از دریاى بى کران به لطف خود گرفتیم، بى مادر تربیت کردیم و به پادشاهى رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد، و خودبینى و تکبر نمود، و پرچم مخالفت با ما برافراشت، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت مى‏دهیم ولى آن‏ها را رها نمى‏کنیم، چنان که در قرآن مى‏فرماید

اءنَّما نُملِى لَهُم لِیَزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهینٌ؛

ما به آن‏ها مهلت مى‏دهیم تنها براى این که بر گناهان خود بیفزایند، و براى آن‏ها عذاب خوارکننده‏اى آماده شده است

برگرفته از کتاب :

قصه‏هاى قرآن به قلم روان‏